آتش تمنا
محمد عارف يوسفی محمد عارف يوسفی

کاش میدانست نگارم عشق من بازی نبود

عشق من با یار من عشق مجازی نبود

از آتش تمنا که خفته بود در دلم

هر چه میسوختم دریغ یار من راضی نبود

الفت و مهر و وفا بودی مطلب_ دلم

عشق پاکم پاک بود این هوس بازی نبود

گفته بودی گر مرا جان بده میدادمش

جان میکردم فدایش حاجت قاضی نبود

بود کافی یک اشارت جان من قتل مرا

با رقیبانم نشستن هیچ نیازی نبود

کاش جانان همچو من بودی وفا دار يا خدا

در محبت در وفا  ايكاش رنگبازی نبود

بهر چی با دشمنان باز پیمان میکند

کاش بهر قتل من با غیر همبازی نبود

ميكشد دلدار ما را بهر چی آخر چرا

کاش میدانست به قتل بیگناه غازی نبود

كاش ز نان خويش ميخورد تا زدی نيز حرف خويش

نان دسترخوان وی  پخت خبازی  نبود

گر تمیز خویش و غیر مینمود جانان من

هیچگهی با دیگران يار و همبازی نبود

جان خویش را من هنوز صدقهء جانش کنم

گر چه کاریار من جزاز لجبازی نبود

يوسفی دانی چرا سر بفرمانش دهم

عشق گر در دل نميبود شوق سربازی نبود

 

آمستردام

پانزدهم اپريل 2008

 


April 21st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان